از رویا تا واقعیت

ساخت وبلاگ
صبح ها حسابی خلوتههمین که از راه می رسم ، عطر آویزه ی بهار نارنجم که صبحِ زود به ته گوشواره ی میخی ام نخ کردم، می پیچه تو سالن مطالعه که وقتی دونه دونه ادما میان،به چشمشون خوش میاد و لبخند میزنن و میگن که کاش ماهم باز مثل وقتهایی که بچه بودیم وقت داشتیم برا نخ کردن بهارنارنج ... من اما هیچ سردرنمیار از رویا تا واقعیت...ادامه مطلب
ما را در سایت از رویا تا واقعیت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1delavarenoora بازدید : 15 تاريخ : شنبه 6 خرداد 1396 ساعت: 18:16

این روزا که کمتراز دو ماه دیگه به کنکور وزارت بهداشتم مونده هر روز میام به نزدیکترین کتابخونه ای که فقط 3 مایل با خونه فاصله داره و تا 6عصر می مونم و درس میخونم و چیز مینویسم و سکوتش رو هورت میکشم و به نخل پیری که بیرون پنجره هر روز یال ها ی سبز بلندش رو برام تاب میده لبخند میزنم. امروز تو یه برگه ی از رویا تا واقعیت...ادامه مطلب
ما را در سایت از رویا تا واقعیت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1delavarenoora بازدید : 9 تاريخ : شنبه 6 خرداد 1396 ساعت: 18:16

بعضی از روزها اونقدر بی حوصله میشم که با درسنامه ها دعوام میشه اونقدر بهشون دهن کجی میکنم و غرغرو میشم که حتی اون یه قُلِ تو وجودمم جرعت ابراز وجود کردن نمیکنه همچین روزهایی ، با مداد نتراشیده مینویسم !!! کتاب ها رو پهن میکنم کف اتاق و زیرلیوانی ها از رویا تا واقعیت...ادامه مطلب
ما را در سایت از رویا تا واقعیت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1delavarenoora بازدید : 12 تاريخ : يکشنبه 17 ارديبهشت 1396 ساعت: 13:42

امیلی جونز ، یکهو از ناکجا اباد پریده بود وسط ذهن درهم و برهمم! بله ! امیلی!  یک دختر! من که همیشه یک پسر را ترجیح میدادم پس این دخترک با آن موهای بافته شده ی دوطرفه اش و یک پیراهن پف دار اهارزده از کجا سروکله اش پیدا شده بود؟خدای من! حتی یک اسم خانوادگی هم برای خودش دست و پا کرده بود. امیلی از رویا تا واقعیت...ادامه مطلب
ما را در سایت از رویا تا واقعیت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1delavarenoora بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 27 فروردين 1396 ساعت: 4:06

نامِ تو، حسرتِ شکوفه های گیلاس است بر لبِ درختانِ افتاده از پای. به هر زبانی ترجمه ات می کنم معنی دلتنگی می دهی... حدود چهارصد سال قبل در ژاپن برای پسر و دختری جوان اتفاقی رخ داد. اتفاقی که بعد ها موجب پیدایش مراسمی ویژه شد. دختر و پسری جوان که عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند بعد از سختی های بسیار از رویا تا واقعیت...ادامه مطلب
ما را در سایت از رویا تا واقعیت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1delavarenoora بازدید : 10 تاريخ : يکشنبه 6 فروردين 1396 ساعت: 10:33

It's my life WeirdMessyComplicatedSad Wonderful Amazing & Above all...epic &"I owe it all to "Stefan When i met him, i had lost my everything I was dead inside But he brought me back to life. & I'm going to live it as best as i can For as long as i can. "THE VAMPIRE DIARES" the end از رویا تا واقعیت...ادامه مطلب
ما را در سایت از رویا تا واقعیت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1delavarenoora بازدید : 24 تاريخ : سه شنبه 1 فروردين 1396 ساعت: 8:28

آزمون سوم،یه نتیجه ی شرم اور داشت!!! یه افت خیلی بزرگِ گنده بَک داشتم(!) ولی با همه ی این ها ،من هنوز ۵ ازمون دیگه برای جبران دارم:) بنابراین فقط به خودم میگم ، There There!! سفر سومم به استان همیشه سبز گیلان، به همراه یکی از همدانشکده ای های سابقم بود که باعث شد یه سفر پُرخنده و سرگرم کننده از آب د از رویا تا واقعیت...ادامه مطلب
ما را در سایت از رویا تا واقعیت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1delavarenoora بازدید : 18 تاريخ : شنبه 28 اسفند 1395 ساعت: 21:43

با یه لبخند کش دارِ گشاد دارم تایپ میکنم ! قبل از اینکه قحطی کلمات از راه برسن ،با ولع تایپ میکنم! تو پست اخر وبلاگ "سالهای دور از خانه" _همون وبلاگ مرده که تو دو تا پست قبلی دربارش نوشتم _ادرس یه وبلاگ جدید بود که هیچوقت باز نمیشد و ارور میداد! امشب، در انتظار لود شدن قسمت جدید یه سریال زبان اصلی از رویا تا واقعیت...ادامه مطلب
ما را در سایت از رویا تا واقعیت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1delavarenoora بازدید : 22 تاريخ : شنبه 28 اسفند 1395 ساعت: 21:43

وقتی شروع کردم به بازسازی زندگیم، همه چیز به نظر ناممکن میومد! بعد از انصراف دادن از دانشگاه قبلی، قبولی تو رشته مورد علاقم و یه دانشگاه جدید از نظر بقیه ی مردم تقریبا ناممکن بود... فکر اپلای کردن برا یه کشور دیگه براشون خنده دار به نظر میرسید... من دوران جهالت و جوونی طولانی ای رو پشت سر گذاشتم !! از رویا تا واقعیت...ادامه مطلب
ما را در سایت از رویا تا واقعیت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1delavarenoora بازدید : 8 تاريخ : شنبه 28 اسفند 1395 ساعت: 21:43

حس یه جسم با  پتانسیل max رو دارم! که تو یه کِشِ بزرگ پهن به عقب کشیده شده و هر ان ممکنه رها و پرتاب بشه! هر لحظه میخوام از این دوره رها بشم. هیجانش داره بندبند وجودم رو از هم میپاشونه! حس گرافیک کامپیوتر رو دارم!انگار همه چیز دقیقا جلو چشممه ولی نمیتونم بهشون دست بزنم!! حس شعرهای معترض ها رو د از رویا تا واقعیت...ادامه مطلب
ما را در سایت از رویا تا واقعیت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1delavarenoora بازدید : 8 تاريخ : شنبه 28 اسفند 1395 ساعت: 21:43